آرزو

ساخت وبلاگ
امروز آسمان دلم ابریست همه گویند چقد زود همه چی دیر می شود دلم دیر شدن نمی خواهد ! همه گویند: زمان در گذرست دلم گذر زمان نمی خواهد ! همه گویند: این نیز بگذرد ! دلم این را هم نمی خواهد دلم فقط تو را می خواهد که نیستی !!! دلی را زیر پا گذاشتی که آرزو...ادامه مطلب
ما را در سایت آرزو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nilo07 بازدید : 103 تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1396 ساعت: 5:55

سره کلاس دینی بودیم  معلمش خیلی باحال بود ؛ فامیلیش موسوی بود چاقالو هم بود من خیلی باش خودمونی بودم بعد یه بار من رو صندلی تک نفره نشستم کنار دستش رو به بچه ها بچه ها داشتن از کتاب رو خونی میکردن و این وسطاش قطع میکرد خوندن و توضیح میداد منم بقل دستش بودم هی برا بچه ها ادا اطفار در میوردم  چون بقل دستش بودم نمیدید منو بچه ها هم هی خندشون میگرفت وسط خوندن بعد من همیجوری صورتمو مث کج و چوله کرده بودم یهو برگشت منو دید منم همیجوری که کج و چوله بود صورتم گفتم ای وای سکته کردم اینم یهو صدا فیله حامله داد گفت پاشو گمشو بیرون بعد منو گرفتمیکشید سمت در دید نمیام کیفمو گرفت پرت کرد از کلاس بیرون بعد دوباره صدا فیله حامله داد اومد منو کِشون کِشون کشید برد دم در داشت درو روم میبست منم هی زور میزدم بیام داخل بعد یهو گفت نمیری نه ؟؟ شروع کرد درو بازه و بسته کردن رو من سه چهار بار بین در و چهارچون صدا بز دادم و پرتم کرد بیرون خو یعنی چی ، این چه طرز برخورد با یه آدمی که سکته کرده ی بارم همین اتفاق برام با معلم ادبیات افتاد کلا شوتم کرد از کلاس بیرون ولی خب پارتیم کلفت بود دوباره منو با خواهش تمنا بردن سر کلاس هی روزگار چقد شیطون بودم .بابام چقد هوام داشت تو مدرسهبرچسب‌ها: نیلوی شیطون + نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۶/۰۷/۲۱ساعت 16:7  توسط دختر پاییز  |  آرزو...ادامه مطلب
ما را در سایت آرزو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nilo07 بازدید : 74 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 20:18

ســـــلامبه یادگار ساعتی بر دستت بسته ام تا یادت نرود چقـــدر زمان باید بگذرد تا یکی مثل من،دوباره عــاشق یکی مثل تو شود...روزی می رسد که دلـت برای هـیچ کس به انـدازه من تــنگ نخواهـد شد...برای نگاه کردنم... خندیدنم... گیـر دادنم... اذیـت کردنم....برای تمـام لحظاتى که در کنارم داشتـی...روزی خواهـد رسید که در حسـرت تکرار دوباره من خواهی بـود...می دانم روزی که نباشـم هیچکس تکـرار من نخواهـد شد …آهنگ وبلاگم گوش کنید خیلی قشنگهعشق من هایدهاین وبلاگ برای تنهاییم ساختمبیشتر نوشته های وبلاگم از خودمه آرزو...ادامه مطلب
ما را در سایت آرزو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nilo07 بازدید : 81 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 20:18

یک جور رابطه هست که فرنگی ها بهش می گویند لانگ دیستنس. یعنی اینکه عاشق، عاشق است و معشوق هم معشوق. هر دو هم خوب و اوکی! اما دور از هم! نه خیانتی در کار است و نه نامهربانی و نه حتی ذره ای فکر بریدن و رها کردن. منتها از آنجا که به قول روباه داستان شازده کوچولو همیشۀ خدا یک پای بساط لنگ است، بزرگترین نقص این رابطه ها همان لانگ بودن دیستنسشان است! همین که بوسه هایت را بر گوشی تلفن و صفحه مونیتور می نشانی. همین که باید یاد بگیری که از صدای محبوبت بفهمی که امروز مثلا خسته است، خوشحال است، عصبانی است، کارش لنگ مانده، اعصابش پاره پوره است. همین که شبهای دلتنگی و تنهائی باید به عکس روی گوشی تلفن دل خوش کنی. همین که گاهی توی دلت انفجار احساس است اما نمیتوانی بیانش کنی. نمیتوانی در اغوشش بکشی. بعد هی این وسط خطر سوتفاهم وجود دارد. نمیشود که به اس ام اس ها یک فایل لینک کرد که مثلا این گله گذاری از سر نیاز است و این به عتاب خواستن، از سر ناز و کرشمه. کم کم برای پیشگیری از تنش ها سکوت میکنی و به خودت وعده می دهی که باشد برای روزی که آمد. اینجوری است که این رابطه یادت می دهد که نخواهی، نگوئی، نشنوی، نبینی. حالا حساب کن طرف تو در این رابطه چیزی نزدیک تر از دوست باشد. آدمی خیلی خیلی محرم تر و نزدی آرزو...ادامه مطلب
ما را در سایت آرزو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nilo07 بازدید : 106 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 15:17

سلام بازم خاطره سر پسر دایی اقا پسر داییم یه مرغ عشق دارهخیـــلی خوشگله یه روز رفتیم خونشون به پسر داییم  گفتممرغ عشق تون بچه نمی یاره ـ نمی دونم بیا نگاه کنیم اقا می ره مرغ عشق رو میارههی شکمش رو دست می زنه اون بیچاره هی فریاد میکنه نیلوفر  (من)فک کنم داره بچه میاره اقا پسر دایی ما هی انگشت زد به شکمشاونم هی فریادیهو یه چیزی پرید سره لباسش (رفته بودم پارچه بیارم من ) نیلووووووووووو  بچه اومدش منم با سرعت اومدم که خوردم تو دیوار هیچی دیگه تا رسیدم پیششدیدم مرغ عشق چغلی  به لباسه سفیدشیهو دخی دایی ما اومد دستشو گذاشت رو چشماش هی سرشو تکون دادبعدش یهوووو گفتـ اخه اوسکل ها اون پسره چطوری میخواد بچه بیاره خاک تو سرتون خخخ اینم از خاطره  بچگی ما + نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۶/۰۷/۱۹ساعت 15:38  توسط دختر پاییز  |  آرزو...ادامه مطلب
ما را در سایت آرزو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nilo07 بازدید : 70 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 15:17

امروز روز خوبی بود کلی خندیدم تو مهد تولد بود اونم ی پسر ب اسم ارشیا کلی براش خوندم تو مهد مخصوصا هایده خوندم بچه ها خندیدن تولد تولد شماعی زاده رو خوندم  من دست ب خوندم خوبه .صدام بس قشنگه خخخ  کلا من معلم جلفیم یکی از آرزوهام اینه ک تراکتور برونم .هی دوست روستاییم ندارم یاد روزی افتادم ک دلم میخواست واقعا یکی واسم تولد بگیره اما کسی نبود حیف این عکسش تولد امروز + نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۶/۰۷/۱۹ساعت 18:23  توسط دختر پاییز  |  آرزو...ادامه مطلب
ما را در سایت آرزو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nilo07 بازدید : 218 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 15:17

مــــانســـــلی هستیم کــــه

بهـــــترین حـــــرفهــــــای زندگــــــیمان را


نگفتیـــــم تایــــــپ کردیـــم

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۶/۰۷/۲۰ساعت 9:16  توسط دختر پاییز  | 
آرزو...
ما را در سایت آرزو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nilo07 بازدید : 95 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 15:17

دیروز مامانم رو مبل نشسته بود منم دراز کشیده بودم سرمو گذاشته بودم روپاشهمینجوری مصلن داشت بهم محبت میکرد و میگف بچه بودی خیلی ملوس بودی… ی سال و نیمه بودی کامل حرف میزدی مخمونو میخوردی وگفتم ینی الان رومختم؟!؟گف ارع[من کششششته مردههههه محبتتم مادر یهو چشمش افتاد ب زنجیری ک گردنم بود و با یع اضطراب و استرس و کوفت و زهر مار ناگهانی‌یی گفت: ی زنجیر طلا داشتیم از این بلند تر بود…نیس! برم ببینم کجاس؟!؟همون لحظه پاشد و پاشدنش مصادف شد با افتادن سر منبا همین قیافه سرم افتاد اوشونم خاسن دگ زیاد ناراحت نشم، همونجور ک میرف ب سوی جستجوی زنجیر گف: ناراحت نشیاااا الان میام[ینییییی خراااابتم مامان منم خیلی بهم بر خوردع بود انگار زندگانی برام پوچ وبی معناشدع بود و … با همون قیافه خودمو ع رو مبل انداختم پایینحالا فک نکنید مبله ده بیس متر ارتفاعش بوداااا سی چل سانت ارتفاع داشت ک اول ی دستمو تکیه گاه قرار دادم ک آسیب نبینم، سپس خودمو انداختم پایین همونجور ک این شکلیب سقف زل زدع بودم، یدفه مادر گرام با خوشالی وصف نشدنیی گفهست نیلووو!!! نارحت نباش منم سعی کردم محل حادثه رو با لبخند ملیحی به سوی افق ترک کنم + نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۶/۰۷/۲۰ساعت 9:29  توسط دختر پاییز  |  آرزو...ادامه مطلب
ما را در سایت آرزو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nilo07 بازدید : 94 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 15:17

قبل از سخن گفتن کمی فکر کنیم

حواسمان نیست ک ما میگوییم ،رد میشویم و میگذاریم ب پای رک بودنمان!!!

اما یکی ممکن است گیر کند...بین کلمه های ما ...بین برداشت های ما

دلی را ک میشکنیم ارزان نیست!!

 یاعلی

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۶/۰۷/۲۰ساعت 11:42  توسط دختر پاییز  | 
آرزو...
ما را در سایت آرزو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nilo07 بازدید : 57 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 15:17

آقا من یه بابابزرگ داشتم۷۳ سالش بود . خیلیم ازش حساب می‌بردیم جلوش مثل نوکر تعظیم .... بعله من یه روز گوشی مامانجونو دزدکی برداشتم واسش اس زدم: بیا به آرامش فکر کنیم ، به عشق، به بهشت،به جهنم،به درک ،به تو چه،به من چه برو میزنم شلو پلت میکنم هاااا بعد بابا بزرگ اس زد: عزیزم برگرد غلط کردم ظرفا رو می‌شورم خونه هم جارو میکنم توروخدا بیا ولی منو نزززززننننمنم همین جور دهنم باز مونده بوداااابابابزرگ و این کارا؟؟؟؟؟ خلاصه بگذریم اینم یه ماجراهایی داشت که طولانیه وللش + نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۶/۰۷/۲۰ساعت 17:10  توسط دختر پاییز  |  آرزو...ادامه مطلب
ما را در سایت آرزو دنبال می کنید

برچسب : بابابزرگ, نویسنده : nilo07 بازدید : 66 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 15:17